رد شدن به محتوای اصلی

آموزگار محبت


داستان زیر قصه است از محبت یک آموزگار که سرنوشت کودکی را تغییر داد. هدیه به همه آموزگاران مهربان و دوست داشتنی . و با ذکر این جمله از ارد بزرگ که : آموزگاری ، عشق است چنین جایگاهی هیچگاه به دست غیر مباد .
در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون آموزگار کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، همانند همیشه به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها نمی گذارد.

http://www.istockphoto.com/file_thumbview_approve/247169/2/istockphoto_Happy_Teacher_247169.jpg


البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استو دارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال پیش نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید. او براستی دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.

امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور می یافت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سال هاى قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علّت درس نخواندن او پی ببرد و بتواند کمکش کند.

معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکالیفش را خیلى خوب انجام می دهد و رفتار خوبى دارد. "رضایت کامل".

معلّم کلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز فوق العاده اى است. همکلاسیهایش دوستش دارند ولى او به خاطر بیمارى درمان ناپذیر مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است.

معلّم کلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: مرگ مادر براى تدى بسیار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درس خواندن می کند ولى پدرش به درس و مشق او علاقه اى ندارد. اگر شرایط محیطى او در خانه تغییر نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد.

معلّم کلاس چهارم تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى درس خواندن را رها کرده و علاقه اى به مدرسه نشان نمی دهد. دوستان زیادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش می برد.

خانم تامپسون با مطالعه پرونده هاى تدى به مشکل او پى برد و از این که دیر به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد. اتفاقا فرداى آن روز، روز آموزگار بود و همه دانش آموزان هدایایى براى او آوردند. هدایاى بچه ها همه در کاغذ کادوهاى زیبا و نوارهاى رنگارنگ پیچیده شده بود، بجز هدیه تدى که داخل یک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بسته بندى شده بود. خانم تامپسون هدیه ها را سرکلاس باز کرد. وقتى بسته تدى را باز کرد یک دستبند کهنه که چند نگینش افتاده بود و یک شیشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود. این امر باعث خنده بچه هاى کلاس شد امّا خانم تامپسون خیلی زود بچه ها را ساکت کرد و شروع به تعریف از زیبایى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نیز به خود زد. تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بیرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد. سپس نزد او رفت و به او گفت: خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را می دادید.


http://picture-book.com/files/userimages/43u/mrscarver.jpg


خانم تامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشینش رفت و براى دقایقى طولانى گریه کرد. از آن روز به بعد، او آدم دیگرى شد و در کنار تدریس خواندن، نوشتن، ریاضیات و علوم، به آموزش "زندگی" و "عشق به همنوع" به بچه ها پرداخت و البته توجه ویژه اى نیز به تدى می کرد.

پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بیشتر تشویق می کرد او هم تندتر پاسخ می داد. به سرعت او یکى از با هوش ترین بچه هاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به یک اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى محبوبترین دانش آموزش شده بود.

یکسال بعد، خانم تامپسون یادداشتى از تدى دریافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترین معلّمى هستید که من در عمرم داشته ام.

شش سال بعد، یادداشت دیگرى از تدى به خانم تامپسون رسید. او نوشته بود که دبیرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترین معلمى هستید که در تمام عمرم داشته ام.

چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه دیگرى دریافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغ التحصیل می شود. باز هم تأکید کرده بود که خانم تامپسون بهترین معلم دوران زندگیش بوده است.

چهار سال دیگر هم گذشت و باز نامه اى دیگر رسید. این بار تدى توضیح داده بود که پس از دریافت لیسانس تصمیم گرفته به تحصیل ادامه دهد و این کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترین و بهترین معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا این بار، نام تدى در پایان نامه کمى طولانی تر شده بود: دکتر تئودور استودارد.

ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه دیگرى رسید. تدى در این نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و می خواهند با هم ازدواج کنند. او توضیح داده بود که پدرش چند سال پیش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کلیسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته می شود بنشیند. خانم تامپسون بدون معطلى پذیرفت و حدس بزنید چکار کرد؟ او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگین ها به دست کرد و علاوه بر آن، یک شیشه از همان عطرى که تدى برایش آورده بود خرید و روز عروسى به خودش زد.

تدى وقتى در کلیسا خانم تامپسون را دید او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: خانم تامپسون از این که به من اعتماد کردید از شما متشکرم. به خاطر این که باعث شدید من احساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر این که به من نشان دادید که می توانم تغییر کنم از شما متشکرم.

خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: تدى، تو اشتباه می کنى. این تو بودى که به من آموختى که می توانم دگرگون شوم . من پیش از آن روزى که تو بیرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه درس بدهم .

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

سخن بزرگان از رادیو پیام / بخش شانزدهم

» سخن بزرگان یاد اشک و شیفتگی ، آویزه خاموش دلهاست . ارد بزرگ دوست بدارید لیکن عشق را به زنجیر بدل نکنید . جبران خلیل جبران آسایش در قالب یک خدمتکار پیش می آید و تبدیل به یک ارباب میشود . خلیل جبران بخشندگی،انتشار بوی خوش بنفشه بر ته کفشی است که لگدمالش کرده است . مارک تواین زندگی ات را قربانی چیزی مکن،همه چیز را قربانی زندگیت کن . اشو از اشتباهات خود شرمنده نشوید و آن را جرم ندانید . کنفسیوس در حقیقت موفقیت حاصل یک درصد کار است که خود از 99 در صد خطا حاصل شده است . سوشیرو هوندا رهنومد های مشخص بطلبید تا کامیاب گردید . اسکاول شین ارادۀ قویست که به همۀ قوای دیگر حکمرانی می کند . بشرطیکه ما آنرا با قوۀ عقل هموار سازیم . دوفون بسیاری در پیچ وخم یک راه مانده اند و همواره از خویشتن می پرسند : ما چرا ناتوان از ادامه راهیم . بدانها باید گفت می دانی در کجا مانده ای؟ همانجای که خود را پرمایه دانسته ای. ارد بزرگ منبع : رادیو پیام http://www.radiopayam.ir/show_note.php?nd=151 http://radioepayam.blogspot.com/2010/03/bl

مختصری در مورد شکوهه عمرانی و شعری زیبا از او

شکوهه عمرانی متولد شهر باستانی و دل انگیز کاشان است. دوره ی ابتدایی و متوسطه را در ین شهر به پایان می رساند و سپس تحصیلات خود را در رشته مترجمی تا اخذ لیسانس در تهران ادامه می دهد. چندی بعد در سازمان برنامه مشغول بکار می شود و سپس به ژنو می آید و موفق به اخذ دیپلم ادبیات فرانسه از دانشگاه ژنو می گردد و پس از اخذ مدرک خدمات اجتماعی از موسسه علوم اجتماعی ژنو در سازمانهای مختلف فرهنگی مشغول بکار می شود . مدتی بعد سرآیندگی را آغاز می کند همزمان به ترجمه نیز می پردازد مجموعه ها و کتابهای نظیر ترجمه ی اشعار شاعران فرانسوی ، ترجمه برگزیده ایی از کتاب آرمان نامه ارد بزرگ به زبان فرانسه و کتاب سخنان بزرگان در دو جلد به زبانهای فارسی و فرانسه . برای این شاعر و مترجم پرکار کشورمان آرزوی موفقیت بیش از پیش می کنیم . سایه آه چقدر دوست دارم با سایه ام حرف بزنم گوش میدهد حرفهایم را می فهمد مرا خوب میدانم مرا بیگناه متهم نمی کند زورمند نیست و اسیر نمی سازدمرا سایه ام فضل نمی فروشد وافتخار آمیز نمی داند آمیزش با زورمندان را سایه ام حسود نیست وتحقیر نمی کند مرا تملق نمی گوید همانند سگان گرسنه و دروغ نمی

خبرنامه

خبرنامه پله در حال تماشای فوتبال دستی مارادونا و زیدان ؛ عکس Posted: 28 Jan 2012 12:40 AM PST ستاره های جهان در یک بنر تبلیغاتی مشغول بازی فوتبال دستی هستند. مارادونا، پله و زین الدین زیدان ستاره هایی هستند که طرفداران زیادی در جهان فوتبال دارند. You are subscribed to email updates from لابی ایران سوئد Iran & Sweden To stop receiving these emails, you may unsubscribe now . Email delivery powered by Google Google Inc., 20 West Kinzie, Chicago IL USA 60610